رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

رادمهر کوچولوی من

رادمهر جون

پسرم!

عکس تولد رادمهر

به این دنیای زیبا خوش اومدی!

قلبقلبقلبقلبقلب

بدون عنوان

نازنین پسرم سلامتیت برای من از هر چیزی مهمتره پسرم همیشه سالم بمون هر وقت کوچکترین مسئله ای واست پیش می یاد من می میرم و زنده می شم.پسرکم برام دعا کن که یه مامان قوی باشم. ...
24 فروردين 1393

عید نوروز

گلکم دغدغه های بزرگ شدنت تمومی نداره به هر حال ما هستیم و اینهمه دلمشغولی خدایا این امر رو بر ما آسان کن.داشتنت موهبت بزرگیه. باش و همیشه شاد باش. امروز روز اول فروردین بود. اولین عید نوروز رادمهرم. این عید ایرانی و شاد رو بهت تبریک می گم. امیدورام عید های زیادی رو در کنار هم و با شادی تجربه کنیم نازنین پسرم. مامان جونا و بابا جون و دایی جونا و خاله جون پیش ما نبودند. عید رو پیش مامان جون و باباجون و عمه جونا و عمو جون بودیم حسابی بهمون خوش گذشت شبم پیششون موندیم و فرداش برگشتیم تو خیلی دوسشون داری و واسشون حسابی می خندی.
1 فروردين 1393

پسر باهوش من

شاه پسرم حسابی شیرین شدی و ما رو با کارای جالبت غافلگیر می کنی یه بازی از طریق سایت پارسه گرد پیدا کردم و باهش هوشتو محک زدیم که  همون چیزی که انتظار داشتیم بود یعنی یه پسر باهوش و با استعداد.اینطوری بود که یه روبان به پات می بستیم و یک سر روبان رو به آویز بالای تختت و تو باید با دیدین عملکرد پات مبنی بر تکون خوردن آویز دوباره با اشتیاق این کارو انجام میدادی و همین طور هم شد تو با شدت این آویز رو تکون میدادی به طوری که افتاد و من با دیدن این صحنه ها به داشتنت بیشتر افتخار می کردم نازم.  راستی کتاب داستاناتم خیلی دوست داری مخصوصا هاپ هاپوتو که سوت می زنه و وقتی واست می خونمشون و عکساشو بهت نشون می دم انقدر دست و پا می زنی که م...
24 اسفند 1392

دوماهگی رادمهر کوچولو

عشق زندگی من وبابایی امروز 2 ماهه شدی و واکسن دو ماهگیت رو واست زدیم وای که چه کردی از ساعت 12 ظهر تا 8 شب بی قرار بودی و جیغ می زدی ولی الحمدالله نه تب کردی نه نشانه ی بد دیگه ای داشتی. قدت 58 وزنت 5900 بود و حسابی رشد کرده بودی ازت خیلی راضیم چون قبلا واسه شیر خوردن خیلی بیدار نگهم می داشتی ولی الان شبا خوب می خوابی ولی از ساعت 6 صبح دیگه جبران می کنی تو نمی دونی که ما چقدر دوست داریم و واسه ی بودنت چقدر خدا رو شکر می کنیم.خیلی دوست دارم عزیزم.   ...
24 بهمن 1392

بدون عنوان

عسلی مامان امروز گوجگولی مامان یک ماهه شد و باز برای چکاب بردیمت دکتر و واسه پروندتم بردیمت مرکز بهداشت.الحمدالله همه چی خوب بود و وزنت 4700 بود و قدتم 56 راستی مامانی تو توی بیست روزگی اغو گفتنو شروع کردی و اولین بار به مامان جون اغو گفتی تمی دونی منو بابایی چه ذوقی کردیم ولی قرار شد پیش کس دیگه ای اینکارو نکنی تا چش نخوری شاه پسر پهلوونم. لبخند هم زیاد میزنی پسر خوش اخلاقم و این واسه ی ما یه موهبت بزرگه که خندتو ببینیم. همیشه شاد باش و سر زنده عزیز دلم. ...
24 فروردين 1393

بدون عنوان

عزیزم متاسفانه تو روز سوم تولدت با مراجعه به دکتر متوجه زردیت شدیم و تو بیمارستان پاستور بستریت کردیم که الحمدالله به خیر گذشت و ظرف 2 روز مرخص شدی. مامانی خیلی واست ناراحت بود و تو تمام زندگیش انقدر اشک نریخته بود تمام وجودم داشت آتیش می گرفت و از ناراحتی درد کشیدنت هر لحظه آب شدم ولی خدا رو صد هزار بار شکر می کنم که الان سالم و سرحالی نازگل پسرم. ...
14 فروردين 1393

بدون عنوان

عشق مامان بابا امروز پانزده روزه شدی و واسه ی تشکیل پرونده بردیمت مرکز بهداشت.قد و وزنت رو گرفتن که خوب رشد کرده بود.وزنت 3900 بود و قدت 53 دور سرت هم 37 بود.ایشالا همیشه برامون سلامت بمونی. ...
24 فروردين 1393

بدون عنوان

گلکم توی یازده روزگیت واسه ختنه بردیمت پیش دکترت و ظرف یک هفته هم راحت شدی نازنینم بهت تبریک می گم راستی واسه ختنه سوریت هم مامانی اینا اومدند تا بهت تبریک بگن شب خیلی خوبی بود خیلی دوستت دارم. ...
24 فروردين 1393